عشق یا دوست داشتن
تفاوت عشق و دوست داشتن از دیدگاه دکتر علی شریعتی
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست
داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد.
عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود و
دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه
ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه هاهر
کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می توان گفت :
که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ،
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست .
عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گوید:
شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید .
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر می بیند .
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری بطول انجامد ضعیف می شود
، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد . و تنها با بیم و امید و اضطراب و
دیدار وپرهیززنده و نیرومند می ماند،
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است ، دنیایش دنیای دیگری است .
عشق جوششی یکجانبه است . به معشوق نمی اندیشد که کیست یک خود جوششی ذاتی است ، و از ین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن ، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنا یی پس از عشق درد کوچکی نیست .
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد
می کند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، و در حقیقت در
آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از
آشنا شدن است که خودمانی می شوند .
دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها
احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از
زیر دست احساس و فهم می گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و
گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این
منزل است که ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم می بینند که به پهندشت بی
کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان
خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز می
شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ،
خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و
غریب آنرا بلرزه می آورد .
دوست داشتن هر لحظه پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر
و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را ، به
مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه ، بر سر و روی این دو میزند .
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست .
اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و
اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد